نارسیسیزم در روابط موضوعی

نارسیسیزم (خودشیفتگی)
نارسیسیزم یا به عبارتی خودشیفتگی، جذب بیمارگونه و اغراقآمیز به خویشتن است که نخستینبار در سال ۱۸۹۸ توسط نویسنده و پزشک بریتانیایی، هَوِلاک اِلیس، بهعنوان یک اختلال روانی معرفی شد. این اختلال با ویژگیهایی چون تصویر ذهنی متورم از خود، گرایش به خیالپردازیهای بزرگمنشانه، خونسردی و وقاری غیرعادی که تنها در صورت تهدید شدن اعتمادبهنفس خودشیفته دچار تزلزل میشود، و نیز تمایل به بهرهکشی از دیگران یا نادیدهگرفتن آنها مشخص میشود.
نام این اختلال برگرفته از اسطورهی نارسیس در اساطیر یونان است؛ شخصیتی که دلباختهی تصویر خود در آب شد و سرانجام در پی این شیفتگی افراطی از پای درآمد.
از دیدگاه زیگموند فروید، خودشیفتگی مرحلهای طبیعی در فرایند رشد روانی کودک محسوب میشود؛ اما در صورتی که پس از بلوغ تداوم یابد یا بهشکل تثبیتشده در ساختار شخصیت باقی بماند، نوعی آسیب یا اختلال تلقی میگردد.
در روانشناسی شخصیت، خودشیفتگی یکی از مؤلفههای سهگانهی تاریک (Dark Triad) بهشمار میرود؛ مفهومی که به سه ویژگی شخصیتی منفی و بههمپیوسته اشاره دارد: خودشیفتگی، ماکیاولیگری (فرصتطلبی و فریبکاری سرد و محاسبهشده)، و روانآزاری (سایکوپتی؛ یعنی بیاحساسی، تکانشگری، و بیپروایی مزمن).
تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته معمولاً از طریق ارزیابی بالینی صورت میگیرد. در ویراست پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد، این اختلال با توجه به دو ویژگی شخصیتی اصلی تعریف شده است: احساس خودبزرگبینی (grandiosity) و نیاز افراطی به جلب توجه (attention-seeking). همچنین، این اختلال با آسیبهای قابلتوجه در عملکرد شخصیت مشخص میشود؛ مانند:
- وابستگی شدید به تأیید و ارزیابی دیگران برای تنظیم عزتنفس؛
- درک خود بهعنوان فردی منحصربهفرد و استثنایی؛
- نقص در توانایی همدلی با دیگران؛
- برقراری روابطی عمدتاً سطحی و فاقد عمق عاطفی.
این ویژگیها معمولاً در طول زمان پایدار باقی میمانند و نمیتوان آنها را ناشی از شرایط پزشکی، مصرف مواد، یا مراحل طبیعی رشد روانی فرد دانست.
پژوهشگران همچنین به شکلی خفیفتر از خودشیفتگی نیز توجه کردهاند که با عنوان نوع شخصیت خودشیفته (narcissistic personality type) شناخته میشود. افرادی با این ویژگیها، بسیاری از خصایص اختلال شخصیت خودشیفته را دارا هستند، اما این خصایص در آنها در حدی قرار دارد که همچنان در چارچوب «طبیعی» شخصیت محسوب میشوند و بهعنوان اختلال روانی تشخیص داده نمیشوند.
خودشیفتگی، عزتنفس و سنجش روانسنجی
افرادی که دچار اختلال شخصیت خودشیفته یا دارای تیپ شخصیتی خودشیفته هستند، ذهنشان بهطور افراطی مشغول حفظ تصویر ذهنی بسیار مثبت و بزرگنماییشدهای از خود است. این افراد بیش از اندازه نگران دریافت بازخوردهای مثبت و بزرگنمایانه از سوی دیگراناند و در صورت دریافت یا عدم دریافت تأیید دیگران نسبت به ارزشمندی خود، واکنشهای شدید عاطفی ـ چه مثبت و چه منفی ـ نشان میدهند.
خودشیفتهها خواهان دریافت بازخورد مثبت دربارهی خود هستند و برای جلب یا تحمیل تحسین دیگران، دیگران را بهطور فعالانه دستکاری میکنند.
بر این اساس، خودشیفتگی نوعی نظمیابی مزمن عزتنفس در بستر روابط بینفردی تلقی میشود؛ یعنی تلاش پایدار فرد برای تنظیم عزتنفس خود از راه نگاه و واکنش دیگران.
تیپ شخصیتی خودشیفته معمولاً با ابزارهایی چون پرسشنامههای خودگزارشی سنجیده میشود. رایجترین و معتبرترین ابزار در این زمینه، فهرست شخصیت خودشیفته (Narcissistic Personality Inventory – NPI) است که گاهی برای ارزیابی اختلال شخصیت خودشیفته نیز به کار میرود.
پرسشنامهی NPI از مجموعهای از سؤالات دوگزینهای (forced-choice) تشکیل شده است که در آن پاسخدهنده باید بین دو جمله یکی را انتخاب کند که بهتر او را توصیف میکند.
برای نمونه، یکی از سؤالات میپرسد که آیا فرد بیشتر با این جمله موافق است: «مردم همیشه به اقتدار من پی میبرند» یا با این جمله: «اقتدار داشتن برای من اهمیت چندانی ندارد.»
پژوهشها نشان دادهاند افرادی که در NPI نمرهی بالایی کسب میکنند، طیف گستردهای از رفتارهای خودشیفتهگرایانه مانند تکبر، برترینمایی ساختگی، و پرخاشگری از خود نشان میدهند. همچنین، افرادی که بهطور بالینی با تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته مواجهاند، در NPI بهطور معناداری نمرات بالاتری نسبت به افراد با سایر اختلالات روانپزشکی یا گروههای کنترل کسب میکنند.
ریشه ی خودشیفتگی (نظر کوهوت و کرنبرگ)
نظریههای بالینی دربارهی خودشیفتگی، از جمله دیدگاههای دو روانکاو برجستهی اتریشی، هینز کوهوت و اتو کرنبرگ، بر این باورند که خودشیفتگی در بزرگسالی ریشه در تجربههای دوران کودکی دارد. هر دو نظریهپرداز، اختلال شخصیت خودشیفته را پیامد اختلال در روابط اولیهی کودک، بهویژه روابط والدینی، میدانند و آن را ناشی از نقص در رشد «خودِ» سالم تلقی میکنند. بر اساس دیدگاه کوهات (1977)، «خود» کودک از رهگذر تعامل با دیگران ــ بهویژه مادر ــ رشد میکند و به بلوغ میرسد. این تعاملات باید فرصتهایی را برای دریافت تأیید، تقویت عزتنفس، و همانندسازی با الگوهای آرمانی و نیرومند فراهم آورند. والدینی که از توانایی همدلی برخوردارند، رشد سالم «خود» کودک را از دو طریق تقویت میکنند:
۱. بازتابدهی یا آینهواری (mirroring) که به کودک کمک میکند تا تصویری واقعبینانهتر از خویشتن شکل دهد.
۲. آشکار ساختن محدودیتهای خود که کودک را قادر میسازد تصویری آرمانی از والدین را درونی کند که در عین حال، واقعی و قابلدستیابی است.
اما زمانی که والدین فاقد همدلی لازم باشند و نتوانند تأیید، بازتابگری، و الگوهای مناسبی ارائه دهند، روند طبیعی رشد دچار اختلال میشود.
کوهات معتقد است که خودشیفتگی در اصل نوعی توقف رشدی (developmental arrest) است؛ به این معنا که رشد «خود» کودک در مرحلهای متوقف میشود که در ابتدا مرحلهای طبیعی و لازم از فرایند رشد بوده است. در نتیجه، «خود» کودک بهصورت بزرگمنشانه و غیرواقعگرایانه باقی میماند. در عین حال، کودک برای حفظ عزتنفس خود، به ادامهی آرمانیسازی دیگران متوسل میشود و بهگونهای وابسته به آنها باقی میماند.
در نقطهی مقابل نظریهی کوهات، نظریهی اوتو کرنبرگ خودشیفتگی را نه بهعنوان توقفی در رشد، بلکه بهعنوان یک سازوکار دفاعی در برابر تجربههای ابتدایی زندگی میداند.
بر اساس دیدگاه کرنبرگ، خودشیفتگی نتیجهی واکنش کودک به سردی هیجانی و فقدان همدلی در والدین است؛ شرایطی که ممکن است خود ناشی از ویژگیهای خودشیفتهگرایانهی والدین باشد. در این چارچوب، کودک بهلحاظ عاطفی دچار احساس گرسنگی هیجانی میشود و در پاسخ به بیتوجهی والدین، واکنشهایی خشمآلود نشان میدهد. از نظر کرنبرگ، «دفاع خودشیفتهوار» نوعی تلاش روانی کودک برای پناهبردن به بخشی از خود است که میتواند تحسین و تأیید دیگران را برانگیزد؛ اما این سازوکار دفاعی، در بلندمدت به شکلگیری تصویری اغراقآمیز، بزرگمنشانه، و غیرواقعگرایانه از خود میانجامد.
در نتیجه، از نگاه کرنبرگ، خودشیفتهها در سطح بیرونی بزرگمنش و مقتدر بهنظر میرسند، اما در درون، نسبت به ارزشمندی خویش احساس تردید و آسیبپذیری دارند.
دیدگاههای کرنبرگ و کوهات، با وجود تفاوتهای نظری، در یک نکته اساسی همنظرند:
هر دو نظریه، خودشیفتهها را افرادی توصیف میکنند که در کودکی روابط اجتماعی ناکارآمد و نارضایتبخشی را تجربه کردهاند و در بزرگسالی، دیدگاهی اغراقآمیز و بزرگمنشانه نسبت به خود در پیش گرفتهاند. این تصویر خود بزرگنماییشده، به نوعی وابستگی روانی متناقض با دیگران منجر میشود؛ وابستگیای که همزمان با نیاز به تأیید، با رنج و تعارض روانی نیز همراه است.
آسیب شناسی رفتار نارسیستیک
یافتههای پژوهشی مبتنی بر شخصیت خودشیفته (NPI) تصویری از افراد خودشیفته ارائه میدهند که حاکی از برخورداری آنها از تصویری اغراقآمیز و بزرگمنشانه از خویشتن است. جای شگفتی نیست که این افراد، عزتنفس خود را نیز بالا گزارش میکنند. با این حال، این تصویر مثبت از خویش معمولاً بر پایهی برداشتهای تحریفشده و اغراقشده از دستاوردهای شخصی و برداشتهای نادرست از نظر دیگران نسبت به خود بنا شده است. برای نمونه، خودشیفتهها جذابیت ظاهری خود را بیش از ارزیابی ناظران مستقل تخمین میزنند و هوش خود را بیش از سنجشهای عینی IQ ارزیابی میکنند.
در یک آزمایش، مردان خودشیفته و غیرخودشیفته (بر اساس نتایج NPI) در شرایطی کنترلشده با زنی مصاحبه شدند که پاسخهای او از پیش طراحی شده بود؛ بنابراین همهی شرکتکنندگان بازخورد اجتماعی یکسانی دریافت کردند. با این وجود، مردان خودشیفته میزان علاقهمندی زن به خود را بیشتر از مردان غیرخودشیفته تخمین زدند.
پژوهشهای دیگر نشان دادهاند که خودشیفتهها موفقیتهای تصادفی یا ناشی از شانس را نیز به خود نسبت میدهند و از آنها بهعنوان گواهی بر برتری خود بهره میگیرند. اگرچه خودشیفتهها معمولاً از عزتنفس بالایی برخوردارند، اما این عزتنفس ناپایدار، شکننده و ناایمن است و با نوسانات لحظهای و روزانهی بیشتری نسبت به افراد کمتر خودشیفته همراه است.
مطالعات دیگری نشان میدهند که خودشیفتهها اغلب عزتنفس آشکار (explicit) بالایی دارند ــ یعنی در خودگزارشدهی احساس خوبی نسبت به خود دارند ــ اما در عین حال از عزتنفس ضمنی (implicit) پایینی برخوردارند، یعنی احساسات ناخودآگاه یا خودکار آنها نسبت به خویشتن چندان مثبت نیست. این ترکیب از خودپندارهی مثبت اما ناایمن سبب میشود که خودشیفتهها بیشتر مراقب بازخورد دیگران باشند و به آن واکنش شدیدتری نشان دهند. اما آنها صرفاً به هر نوع بازخوردی حساس نیستند؛ بلکه بیش از هر چیز مشتاق دریافت تحسین و ستایشاند.
خودشیفتهها بیشتر از آنکه در پی دوستداشتنی بودن یا مقبولیت اجتماعی باشند، در جستجوی تحسین و برتری نسبت به دیگران هستند. مطالعات نشان میدهد عزتنفس آنها به میزان احساس مورد تحسین واقعشدن وابسته است. برای دستیابی به این هدف، آنها تلاش میکنند تا برداشت دیگران از خود را به شیوهای حسابشده دستکاری کنند. آنان به بیان جملات خودستایانه و بزرگنمایانه میپردازند و سعی میکنند از دیگران تحسین و تمجید دریافت کنند. هنگامی که این تلاشها با شکست روبهرو میشود یا احساس تهدید از سوی دیگران دارند، واکنشهای آنها معمولاً همراه با خشم، رنجش، و پرخاشگری است. در چنین مواردی، خودشیفتهها به تحقیر و بیارزشسازی دیگران روی میآورند، حتی اگر این رفتار خصمانه به آسیب در روابط منجر شود. تلاش مداوم برای جلب تحسین و خصومت در برابر فقدان بازخورد مطلوب، به بیثباتی و آشفتگی در روابط بینفردی خودشیفتهها منجر میشود ــ ویژگیای که یکی از نشانههای اساسی این اختلال بهشمار میرود.
پژوهشها نشان دادهاند که اطرافیان افراد خودشیفته، آنها را افرادی میدانند که برای جلب توجه با خودستایی، تحقیر دیگران و فخرفروشی تلاش میکنند. اگرچه در ابتدا این رفتارها ممکن است باعث شود خودشیفتهها شخصیتی جذاب و توانا بهنظر برسند، اما در گذر زمان، اطرافیان آنها را متکبر، خصمانه و غیرقابلتحمل درک میکنند. دستاوردهای پژوهشی متعددی حاکی از آن است که خودشیفتهها از روابط دوستی خود برای تقویت احساس ارزشمندی شخصی استفاده میکنند.
آنها برای جلب توجه و تحسین اطرافیان تلاش میکنند تا تصویر ذهنی مثبتی از خود را حفظ کنند؛ تصویری که بهشدت در معرض تهدید قرار دارد. خودشیفتهها دائماً در حال رصد کردن نشانههای کوچک بیاحترامی یا بیتوجهی احتمالی از سوی دیگران هستند. اما شاید مهمترین نکته این باشد که تلاشهای مداوم آنها برای بزرگنمایی خود در نهایت به بهای از دست رفتن روابط انسانی، از جمله دوستیها، تمام میشود.
منبع
رودوالت، ف. (۲۰۰۷). خودشیفتگی. در ر. ف. بومایستر و ک. د. فوز (ویراستاران)، دایرةالمعارف روانشناسی اجتماعی. انتشارات SAGE. اقتباس شده از Britannica Online.
این فایل ترجمه ای است از مطلبی که در دایره المعارف بریتانیکا منتشر شده است، برای خواندن متن انگلیسی روی لینک کلیک کنید : https://www.britannica.com/science/narcissism
دیدگاهتان را بنویسید