هینز کوهوت و روابط ابژه

هاینز کوهوت و روانشناسی خود: نگاهی نو به خود، همدلی و نارسیسیزم
زندگینامه علمی کوهوت
هاینز کوهوت (Heinz Kohut) در سال 1913 در وین، پایتخت اتریش، متولد شد. او در فضایی رشد کرد که تحت تأثیر اندیشههای زیگموند فروید قرار داشت. با آنکه در ابتدا پزشکی خواند و تخصص داخلی گرفت، علاقهی روزافزون او به روانکاوی باعث شد تا به سمت رواندرمانی و تحلیل روانی سوق پیدا کند. پس از مهاجرت به ایالات متحده در پی اشغال نازیها، کوهوت به یکی از تحلیلگران برجستهی انجمن روانکاوی شیکاگو تبدیل شد و در دهههای 1960 تا 1980، پایههای نظریهی نوینی را بنا نهاد که بهعنوان روانشناسی خود (Self Psychology) شناخته میشود (Strozier, 2001).
کوهوت نخستین بار با مقالهاش با عنوان «تجزیه و تحلیل خودشیفتگی» (The Analysis of the Self, 1971) نقطهی عطفی در تاریخ روانکاوی رقم زد. او برخلاف دیدگاه کلاسیک فروید که خودشیفتگی (narcissism) را بهمثابه انحرافی مرضی از عشق ابژهمدار میدانست، معتقد بود که اشکالی از خودشیفتگی در رشد سالم و یکپارچگی روانی انسان نقش بنیادین دارند. کوهوت نظریهی سنتی «ساختار روانی بر مبنای تعارض نیروهای نهاد (id)، من (ego) و فرامن (superego)» را ناکافی دانست و بهجای آن، مفهوم «خود» (self) را بهعنوان هستهی اصلی زندگی روانی مطرح کرد (Kohut, 1971).
مفاهیم کلیدی روانشناسی خود
خود (Self):
تعریف «خود» یا «سلف» همچون ساختار معینی از ذهن یا شخصیت، همچون نوعی از بازنمایی در ایگو، معرفی شد. کوهوت در سال ۱۹۷۷ تأکید کرد که تعریف دقیقی از خود امکانپذیر نیست، بلکه تنها میتوان شکلهای گوناگون خود و اجزای آن را توضیح داد. کوهوت معمولاً «سلف یا خود» را در معنای گسترده آن به کار می برد، به معنای «سلف یا «خود» محورِ جهان روان شناختی فرد است». در واقع «خود» به مثابه یک واقعیت پیچیده و چندبُعدی است که شامل یکپارچگی، تداوم و کارکردهای گوناگون است. کوهوت می گوید : «خود، واحدی است که انسجام مکانی و تداوم زمانی داشته و مصدر ابتکار و گیرنده تأثرات است» (به نقل از طهماسب و آقایی، 1401).
موضوعِ خود (Selfobject):
سلف آبجکت یا اُبژه خود عبارت است از افراد، اشیاء یا فعالیتهایی که بهگونهای با «خود» تجربه میشوند و نقش حیاتی در تکامل و تداوم خود ایفا میکنند. این ابژهها به عنوان بخشی از خود عمل میکنند و نبود آنها میتواند باعث اختلال شود. مثلاً والدین، دوستان، معلمان یا حتی اشیاء خاص میتوانند نقش ابژه خود را داشته باشند. کوهوت (1977) این مفهوم را توسعه داد تا نشان دهد چگونه روابط عاطفی اولیه با دیگران به تثبیت و سازماندهی خود کمک میکند.
نیروگذاری روانی با لیبیدوی نارسیستیک – و نه لیبیدوی موضوعی- بر یک موضوع بدین معناست که موضوع (ابژه) از جانب فرد همچون موضوعی مرتبط با «خود»، همچون بخشی از «خود» یا در خدمتِ «خو» ادراک یا تجربه می شود و بر این اساس همچون یک سلف آبجکت یا موضوعِ خود عمل می کند. (ارنشتین، 1978، به نقل از طهماسب و آقایی، 1401).
همدلی (Empathy):
کوهوت همدلی را مهمترین ابزار در رواندرمانی میدانست. او معتقد بود که ناکامی والدین در همدلی با کودک و واکنش کودک به این ناکامیها عامل اصلی بسیاری از آسیبهای روانی است. همدلی به معنای درک عمیق و مشارکت در تجربه ذهنی دیگران است که به درمانگر اجازه میدهد به طور مستقیم به دنیای درونی بیمار وارد شود و فهم بهتری از مشکلات او پیدا کند. کوهوت این فرایند را «دروننگری جانشین» مینامید که تفاوتی اساسی با روشهای سنتی تفسیر و تحلیل دارد.
بازتاب (Mirroring):
بازتاب به معنای تأیید و درک احساسات و ارزشهای فرد توسط دیگران است. در مراحل اولیه رشد، کودک نیازمند این بازتابها برای شکلگیری خود مثبت و سالم است. فقدان یا نقصان این بازتابها میتواند منجر به اختلالات نارسیسیستی شود.
ایدهآلسازی (Idealizing):
نیاز به داشتن الگویی قدرتمند و قابل اعتماد که فرد بتواند به آن تکیه کند و حس امنیت و قدرت را در خود بازسازی کند. این نیازها در طول درمان از طریق انتقال ایدهآلسازی نیز فعال میشوند.
نیاز به همزاد/همذاتپنداری (Alter Ego/Twinship):
این نیاز نشاندهنده تمایل فرد به احساس شباهت و اتحاد با دیگران است. در مراحل رشد، حس داشتن یک همزاد یا فردی شبیه به خود برای حفظ حس تعلق و هویت اهمیت دارد.
خود دوقطبی (Bipolar Self)
کوهوت به تکوین دو ساختار متمایز روانی اشاره کرده است: 1) خودِ بزرگ پندار و 2) انگاره آرمانی والدین.
خودِ بزرگ پندار (اظهار وجود بهنجار از طریق ارتباط با موضوع خودی انعکاس گر)
انگاره آرمانی والدین (ستایش و تحسین بهنجار نسبت به موضوعِ خود آرمانی)
چنین به نظر می رسد که میان دو قطب نوعی تباین و تنش وجود دارد، بدین ترتیب که بلندپروازی ها پیرامون خودِ بزرگ پندار فرد و آرمان ها حول انگاره آرمانی والدین تجمع می یابند. کوهوت می گوید اگرچه این دو عنصر تشکیل دهنده هسته «خود» کودک هستند اما اهداف متفاوتی را دنبال می کنند و قوی بودن هر یک از این عنصرها میتواند ضعف دیگری را جبران سازد (کوهوت، 1977، به نقل از طهماسب و آقایی، 1401).
خود سهقطبی (Tripolar Self):
کوهوت ساختار خود را به سه بخش اصلی تقسیم میکند: نیازهای بزرگمنشانه (grandiose-exhibitionistic needs)، نیاز به شخص ایدهآلشده (idealized figure)، و نیاز به همزاد یا همذاتپنداری. این سه بُعد برای شکلدهی به «خود» ضروری هستند و هرگونه نقص در آنها میتواند منجر به اختلالات روانی شود.
در نظریه کوهوت، «خود» (self) ساختاری یکپارچه، منسجم و در حال تحول است که برای عملکرد سالم به روابطی خاص با دیگران نیاز دارد. این دیگران، که کوهوت آنها را «خود-ابژه» (selfobjects) مینامد، کارکردهایی حیاتی برای انسجام خود دارند. سه نیاز بنیادین در ساختار «خود» عبارتاند از:
- نیاز به آینهسازی (mirroring): نیاز به بازتاب تأییدآمیز هیجانات و توانمندیهای کودک توسط والدین یا مراقبان؛
- نیاز به همسانسازی (idealizing): نیاز به اتکا به ابژهای قدرتمند برای تقویت حس امنیت و هدایت روانی؛
- نیاز به دوگانگی/همسانبودن (alter-ego/twinship): نیاز به احساس شباهت و تعلق به دیگری.
ترکیب این سه نیاز، آنچه کوهوت از آن بهعنوان «خود سهقطبی» (tripolar self) یاد میکند، بنیان رشد روانی سالم است (Kohut, 1977).
مفهوم خود-ابژه (Selfobject)
«خود-ابژه» اصطلاحی محوری در نظریهی کوهوت است. برخلاف ابژههای سنتی که در روانکاوی کلاسیک بهعنوان موجوداتی مستقل و جداگانه از سوژه در نظر گرفته میشدند، خود-ابژهها کارکردهایی دارند که برای ساخت و تداوم خود ضروریاند. برای مثال، مادر یا پدری که کودک را تحسین و تأیید میکند، بهمثابه خود-ابژهای عمل میکند که انسجام «خود» را تقویت میکند. در غیاب چنین کارکردهایی، کوهوت معتقد بود که «خود» متلاشی میشود یا بهصورت جبرانهای آسیبزا چون نارسیسیزم مرضی بروز میکند (Bacal & Newman, 1990).
همدلی (Empathy) و مشاهده درونی نیابتی (Vicarious Introspection)
کوهوت برخلاف بسیاری از تحلیلگران سنتی، همدلی (empathy) را نه فقط بهمثابه ابزار بالینی، بلکه بهعنوان بنیانی برای درک بیمار تلقی کرد. او روش «مشاهده درونی نیابتی» را پیشنهاد کرد؛ به این معنا که تحلیلگر باید خود را جای بیمار بگذارد و جهان ذهنی او را از درون تجربه کند. این رویکرد، تحلیل را از تفاسیر تحمیلی سنتی فاصله میدهد و بیمار را در بافت زیستهی خود میبیند (Kohut, 1984).
ناکامی بهینه (Optimal Frustration) و فرآیند رشد
ناکامی نقش مهمی در تشکیل ساختارهای «خود» دارد. کوهوت معتقد بود که گرچه همدلی امری حیاتی است، اما گاه «ناکامی بهینه» (optimal frustration) – یعنی ناکامیهای کوچک و مدیریتشده – برای کمک به رشد استقلال روانی و درونیسازی کارکردهای خود-ابژه ضروری است. این ناکامیها کودک را وادار میکنند تا کارکردهای مورد نیاز را بهتدریج درونسازی کند و «خود»ی پایدارتر بسازد.
نارسیسیزم، روانشناسی خود
یکی از مهمترین دیدگاههای نوآورانهی کوهوت، تمایز میان نارسیسیزم مرضی و نارسیسیزم طبیعی و سالم بود. او معتقد بود که شکل سالم خودشیفتگی، زیربنای عزتنفس، آرمانگرایی و خلاقیت است. کوهوت همچنین با مفاهیمی مشابه روانشناسی تحلیلی یونگ همصدا شد و از مفهومی به نام «نارسیسیزم کیهانی» (cosmic narcissism) سخن گفت؛ تجربهای که در آن خود، فراتر از مرزهای فردی گسترش مییابد و به احساس تعلق کیهانی میرسد (Schipke, 2017).
مطابق دیدگاههای جدیدی که توسط نویسندگانی چون شپک (Schipke) مطرح شدهاند، اندیشههای کوهوت توانایی پیوندزدن نظریههای روانکاوی کلاسیک، روانکاوی تحلیلی و روانشناسی تعالی (transpersonal psychology) را دارند. این دیدگاهها «خود» را نقطهی تلاقی تجربهی روانی، معنوی و تحولی میدانند و کوهوت را یکی از چهرههای محوری این پیوند معرفی میکنند.
جمعبندی
نظریهی روانشناسی خود کوهوت، نقطهی عطفی در تحول روانکاوی مدرن است که بر محور تجربهی درونی، همدلی، و نقش حیاتی روابط انسانی در ساخت خود تمرکز دارد. با گسست از ساختارهای خشک فرویدی، کوهوت تصویری زنده، رابطهمحور و تحولپذیر از روان انسان ارائه کرد که نهتنها کاربردهای بالینی گسترده دارد، بلکه چشماندازهای جدیدی در پیوند میان رواندرمانی و تجربههای معنوی گشوده است.
کوهوت در آثار خود «خود» (Self) را به معنایی گسترده و دقیقتر از مفهوم ایگو (Ego) سنتی تعریف کرد. او خود را یک واحد روانی میدانست که انسجام مکانی و تداوم زمانی دارد و منشأ ابتکار و گیرنده تأثیرات است. به گفته کوهوت، خود محل تمرکز روابط فرد با دیگران و عامل فعال در تنظیم عملکردهای روانی و رفتاری است که قبلاً به ایگو نسبت داده میشد. این نگرش باعث شد کوهوت کمتر به اصطلاح ایگو اشاره کند و بیشتر بر مفهوم خود متمرکز شود. به این ترتیب، مفهوم خود فراتر از ایگو، شامل کل تجربه آگاهی و ذهنی فرد میشود و رابطه متقابل با دیگران (selfobjects) در شکلگیری و حفظ آن نقش کلیدی دارد.
منابع
Kohut, H. (1971). The Analysis of the Self. New York: International Universities Press.
Kohut, H. (1977). The Restoration of the Self. New York: International Universities Press.
Kohut, H. (1984). How Does Analysis Cure? Chicago: University of Chicago Press.
Bacal, H. A., & Newman, K. M. (1990). Theories of Object Relations: Bridges to Self Psychology. Columbia University Press.
Strozier, C. B. (2001). Heinz Kohut: The Making of a Psychoanalyst. Farrar, Straus and Giroux.
Schipke, T. (2017). Narcissism, ego, and self: Kohut—A key figure in transpersonal psychology. Journal of Transpersonal Psychology, 49(1), 3–21.
دیدگاهتان را بنویسید