نظریه لیبیدوی فروید چیست؟ (انگیزههای جنسی و پرخاشگری در رفتار)

انگیزش و سائقها : دیدگاه فروید
Motivations in Drives
نظریه «لیبیدو»ی فروید، بهعنوان نظریهای درباره «سائقهای غریزی»، نقطه آغازین دیدگاههای روانکاوانه او در مورد عملکرد زیستروانشناختی انسان بود و شاید (بهویژه از آنجا که عقده ادیپ را نیز در بر میگرفت) شناختهشدهترین مفهوم مرتبط با او باشد. با این حال، اگرچه میل جنسی جایگاهی محوری در اندیشه و کار بالینی روانکاوان (و حتی با دروننگری ساده، در زندگی هر یک از ما) حفظ کرده است، اما امروزه کمتر به خود نظریه لیبیدو ارجاع داده میشود. این نظریه بر اساس مفهومی از مقدار ثابتی انرژی بنا شده بود که عمدتاً در مناطق مختلف بدن و «مراحل روانجنسی» متوالی بیان میشد؛ بهطوری که اگر بخشی از این انرژی در مرحلهای قبلی «تثبیت» میشد، انرژی کمتری برای مراحل بعدی باقی میماند. این انرژی لیبیدویی در ابتدا بهعنوان منبع اصلی تقریباً تمام نیروهای انگیزشی دیگر در فرد در نظر گرفته میشد. امروزه دیگر چنین نگرشی مبتنی بر سیستم بسته انرژی یا دیدگاه خطیِ صرف درباره انگیزهها نداریم. اما خودِ میل جنسی از بین نرفته است و نخواهد رفت. در «یادداشت مهم» ابتدای این فصل، راههایی برای درک مرکزیت میل جنسی در زندگی انسانها، خارج از چارچوب نظریه لیبیدو، توضیح داده شده است.
حتی بیش از سایر انگیزههایی که تاکنون شرح داده شدهاند، میل جنسی نهتنها جایگاه خاص ما در فرآیند تکامل، بلکه خودِ تکامل را بازتاب میدهد. ما بخشی از تکامل هستیم، و میل جنسی (بههمراه انتخاب طبیعی) وسیله این تکامل است. اما برداشت روانکاوانه از میل جنسی فراتر از رابطه جنسی دستگاهتناسلی دگرجنسگرایانه در بزرگسالان—که نیروی محرکه تولیدمثل و در نتیجه تکامل است—میرود و شامل مجموعهای از پدیدهها (که پیشتر در این فصل نیز مورد بحث قرار گرفت) میشود که فروید (۱۹۰۵/۱۹۵۳) در کودک، در معاشقات جنسی بزرگسالان و در انحرافات جنسی مشاهده کرد—همه اینها شامل اعمال متعددی در مناطق مختلف بدن هستند که دارای مؤلفهای حسی شدیدند—و او را به نظریه «میل جنسی کودکانه» رساند. میل جنسی، با این تعریف گسترده، الگویی از آن نیروهایی است که به رفتارهایی منجر میشوند که حول اهداف فرد سازمانیافته و تداوم مییابند (یعنی انگیزهها). همچنین، این مفهوم، نمونهای از ویژگیهای اساسی تعریفکننده انگیزههاست که دیوید رپاپورت (۱۹۶۰) پیشنهاد کرده است: آنها چرخهای، اجباری و—که در انگیزش انسانی اهمیت ویژهای دارد (با توجه به پیچیدگیهای ذهن انسان)—جابهجاپذیر هستند. به این معنا که میتوانند در قالبهای بدنی، ذهنی و رفتاریِ تغییریافته، پنهانشده و غیرمستقیم بیان شوند. این ویژگی آخر برای یافتههای روانکاوی در مورد رشد طبیعی و آسیبشناختی میل جنسی اهمیت محوری دارد.
در ادامه به بررسی دو سائق اصلی از دیدگاه فروید – سائق جنسی و سائق پرخاشگری – میپردازیم که اساس نظریه نهایی او درباره سائقها را تشکیل میدهند و همچنان چارچوب اصلی کار روانکاوان در حوزه انگیزش محسوب میشوند.
سائق جنسی Sexuality
اگرچه سائقهای جنسی بهوضوح میتوانند بهعنوان الگویی برای انگیزههایی که رفتار را حفظ، هدایت و سازماندهی میکنند در نظر گرفته شوند، اما تصویر انگیزشی در این حوزه نه روشن است و نه ساده. انسانها اغلب بهطرز مشهوری پس از شروع برانگیختگی، در پیگیری ارضای جنسی تکبعدی عمل میکنند. این ویژگی «سائقگونه» پدیدهشناختی میل جنسی است. احساس فوریت و احساسات لذت، زیرلایه زیستی آن را تشکیل میدهند. این فوریت میتواند در مورد مناطق دهانی، مقعدی و تناسلی و همچنین در مورد کل سطح پوست احساس شود. اما این زیرلایه بهوضوح تنها شروع سیستم انگیزشی تکاملیافته انسان حول محوریت میل جنسی است.
نخست، این در طبیعت ذهن انسان است که تمام این احساسات و تمایلات بازنمایی ذهنی پیدا میکنند؛ آنها در ادراک و حافظه ثبت شده و حول تجربیات خاص سازماندهی میشوند. اگرچه آنها بهعنوان امور زیستی جهانی شروع میشوند، اما بهصورت فردی خاص میشوند. آنها به «آرزوها» به معنای فرویدی (1900/1953) تبدیل میشوند: یک آرزو ارتباط یک تمایل با خاطرات خاص از موقعیتهای پیشین ارضا است. همانطور که این آرزوها به نوبه خود تحت تأثیر تمام نیروهای دیگر ذهن قرار میگیرند، خاطرات توسط تخیل تحریف و تغییر مییابند و بنابراین در نهایت احتمالاً بهتر است بهعنوان فانتزی توصیف شوند. بنابراین، تمایلات بدنی در مجموعهای از افکار آرزومندانه پیچیده میشوند که شرایط خاصی برای ارضا تعیین میکنند. سکس مانند تنفس نیست که اگر با دریافت اکسیژن برآورده نشود مرگ به دنبال داشته باشد. نیازهای جنسی میتوانند سرکوب شوند یا بهصورت جانشینی ارضا شوند؛ آنها در این معنا قابل جابهجایی هستند. و دوم، همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، سکس به خدمت اهداف متنوعی درمیآید که بهمراتب فراتر از امور صرفاً جنسی است. سکس میتواند روابط ابژهای را تکرار کند و بنابراین به دیگران آرزو شده بچسبد؛ میتواند نیازهای دلبستگی را برآورده کند؛ میتواند حس خود را تقویت کند، کاهش دهد، تعریف کند یا تضعیف کند (با توجه به نیاز یا اختلال فردی)؛ و میتواند برای تعدیل طیف گستردهای از عواطف مشکلساز استفاده شود، از جمله اضطراب، افسردگی و اشتیاق.
در کمترین شکل بیشتعیینشده آن، سائق جنسی نسبتاً فعّال است (خودآغازگر)، اگرچه البته میتواند توسط محرکهای خارجی نیز تحریک شود. کیفیت چرخهای و اجبارگونه آن از پایه بدنی آن ناشی میشود، و کیفیت بهویژه شدید لذت آن تکرار آن را تضمین میکند (اگرچه با رشد، تعارض و دفاع این مسئله را بهطور قابلتوجهی تغییر میدهد). رفتار اغلب بر اساس آرزوی جنسی سازماندهی میشود تا زمانی که ارضا یا راه دیگری برای سکون یافت شود، و این ویژگی انگیزشی آن است. اما این که همهجایی بودن اهداف جنسی تا حد زیادی مدیون توانایی سکس برای حمل اهداف نهفته در حوزههای روابط ابژهای، عملکرد ایگو و تجربه خود است، در کار تفسیری روانکاوی دانشی رایج است. در این معنا، همانطور که اشاره شد، سکس یک مسیر نهایی مشترک عمده برای بیان تقریباً تمام انگیزههاست.
سائق پرخاشگری Aggression
ملاحظات موازی – یک پایه زیستی ذاتی؛ جایگاه یادگیری و وابستگی به خاطرات تعیینکننده خاص؛ و گسترش کارکردها به حوزههای مرتبط با روابط ابژه، تسلط ایگو و تجربه خود – هم در مورد سائقهای پرخاشگری و هم در مورد سائق جنسی صدق میکند. تمایلات پرخاشگرانه نیز میتوانند رفتار را حول اهداف فردی حفظ و هدایت کنند (انگیزه ایجاد کنند).
وضعیت پیشکنشی در مقابل واکنشی پرخاشگری به اندازه سائق جنسی روشن نیست. پرخاشگری قطعاً ذاتی است و عملکردهای ضروری برای بقای گونهها دارد – در جمعآوری غذا، انتخاب جفت، محافظت از فرزندان و قلمروطلبی. اما میتوان استدلال کرد که اینها همه زمینههای واکنشی یا موقعیتی برای پرخاشگری هستند و هنوز کاملاً پیشکنشی محسوب نمیشوند. پرخاشگری در انسانها، مانند سائق جنسی، قطعاً میتواند حالت اجبارگونه داشته باشد و به همان اندازه قطعاً قابل جابجایی است – به صورتهای تغییر یافته بیان شود یا به کلی سرکوب گردد. اما ویژگی چرخهای که مشخصه سائق جنسی است در پرخاشگری به وضوح دیده نمیشود.
پارنز (1979) استدلال میکند که باید تمایزاتی بین پرخاشگری غیرخصمانه (مثلاً رفتار اکتشافی – که پیشکنشی است)، پرخاشگری غیرخصمانه اما مخرب (مثلاً گاز گرفتن و جویدن)، و تخریب خصمانه قائل شد. (استچلر و هالتون [1987] مورد اول را کاملاً از پرخاشگری جدا میکنند.) اما آنچه روشن است این است که پرخاشگری، حتی اگر در انسانها کاملاً واکنشی باشد (و بحثهای مفهومی در این مورد حلنشده باقی ماندهاند)، جهانی است، زیرا در زندگی انسان راهی وجود ندارد که وقایعی که پاسخهای پرخاشگرانه را برمیانگیزند به کلی اجتنابپذیر باشند.
واکنشهای پرخاشگرانه در پاسخ به محدودیتهای فیزیکی و مداخلات بعدی در فعالیتهای هدایتشده (مثلاً گرفتن اسباببازی، جلوگیری از یک فعالیت) ظاهر میشوند. آنها همچنین در پاسخ به ناکامیها و عدم ارضای انواع نیازها – غذا، در آغوش گرفتن مادرانه، “آسیبهای خودشیفتگی” (آسیبهایی به حس خود مانند شکست در شناسایی و تأیید) بروز میکنند. چنین منابعی برای پرخاشگری همهجا حاضرند، و رشد نمیتواند بدون مجموعهای بیپایان از ناکامیها، محرومیتها و “شکستهای” محیطی (از نقطهنظر تجربه نوزاد، کودک یا بزرگسال) ادامه یابد.
سوال مهم این است که چگونه پرخاشگری واکنشی میتواند پیشکنشی شود و کیفیتی پایدارتر و “سائقگونه” به خود بگیرد. استچلر و هالتون (1987) پاسخ را در این ایده مییابند که وقتی رفتار اکتشافی فعال، که پیشکنشی است، دچار مداخله شود، میتواند به واکنش پرخاشگرانهای منجر شود که سپس، به اصطلاح، با پیشکنشی بودن تمایلات فعال و اکتشافی حمل میشود. از زاویهای کاملاً متفاوت، کار کرنبرگ (1982 و سایر آثار) که پیشتر به آن اشاره شد و رشد پرخاشگری را به روابط ابژه درونیشدهای که تکرار میشوند مرتبط میکند، تلاش دیگری برای پاسخ به این سوال است.
مکدویت (1983) پاسخی کاملاً مرتبط ارائه داد که به مشاهده واقعی رشد گره خورده بود. و اینجا به یکی از موهبتهای ترکیبی روان انسان میرسیم – در زبان عامیانه، توانایی حفظ کینه. مکدویت مجموعهای از مشاهدات محوری در مورد نوزادان و یک استنباط مهم گزارش کرد. او خاطرنشان کرد که طغیانهای پرخاشگرانه اولیه واکنشی و کوتاهمدت هستند؛ وقتی ناکامی برطرف میشود یا حواس نوزاد پرت میشود پایان مییابند. اما در اواسط سال دوم زندگی، این وضعیت تغییر میکند. واکنشهای پرخاشگرانه سپس در طول زمان پایدار میمانند. مکدویت این مشاهدات را با رشد ثبات ابژه مرتبط دانست. یعنی اکنون کودک نوپا میتواند ایده “دیگری” را، در این مورد دیگری ناکامکننده خاص، پس از پایان ناکامی حفظ کند. پاسخ پرخاشگرانه، که اکنون در یک سیستم شناختی پیشرفتهتر قادر به ادراک متمایز منبع آسیب عمل میکند، میتواند در طول زمان پایدار بماند. در حالی که به صورت واکنشی شروع شده، اکنون میتواند در ذهن حفظ شود و در پاسخ خشمگینانه به ابژه، خودآغازگر (پیشکنشی) شود.
پرخاشگری نیز، مانند سائق جنسی، تابع تمام پیچیدگیهای ذهن میشود. میتواند پایدار، جابجا شده، به صورت نمادین بیان شود یا علیه آن دفاع شود؛ و میتواند به خدمت عملکردهایی در ارتباط با سایر انگیزهها نیز درآید. پرخاشگری میتواند شکلی از برانگیختگی و لذت جنسی شود؛ میتواند روابط ابژه درونیشده را بازنمایی کند؛ میتواند نیازهای دلبستگی را حفظ کند یا علیه آنها دفاع کند؛ و میتواند نیازها و کمبودهای مختلف در حالت خود را بیان یا جبران کند. (این ارتباط پرخاشگری با سائق جنسی، با حالتهای خاص خود، با حفظ یکسانی و موارد مشابه، مسیر دیگری برای تغییر از وضعیت واکنشی به پیشکنشی است.) بنابراین، هر دو “سائق” جنسی و پرخاشگرانه، که از یک پایه زیستی شروع میشوند، در جریان رشد خود به بخشی از تاریخچههای فردی انسان تبدیل میشوند.
بر اساس بررسیهای روانتحلیلی، سائقهای جنسی و پرخاشگری دو محور اصلی نظام انگیزشی انسان را تشکیل میدهند. یافتههای این پژوهش نشان میدهد:
سائق جنسی:
- از نیاز زیستی اولیه به رفتار پیچیده روانی-اجتماعی تحول مییابد
- در فرایند رشد، با مکانیسمهای دفاعی و ساختارهای روانی (ایگو، سوپرایگو) تعامل پیدا میکند
- میتواند به اشکال مختلفی از جمله والایش یابد
سائق پرخاشگری:
- هم کارکردهای انطباقی (حفظ بقا) دارد
- هم میتواند جنبههای آسیبزا پیدا کند
- تحت تأثیر عوامل رشد شناختی و هیجانی قرار میگیرد
تعامل این دو سائق:
- در شکلگیری شخصیت نقش اساسی دارند
- نحوه تعامل فرد با این سائقها بر سلامت روان تأثیر مستقیم میگذارد
- در آسیبشناسی روانی، اختلال در تنظیم این سائقها مشهود است.
منابع:
- Freud, S. (1900/1953). The Interpretation of Dreams. In J. Strachey (Ed. & Trans.), The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud (Vol. 4-5). London: Hogarth Press.
- Freud, S. (1905/1953). Three Essays on the Theory of Sexuality. In J. Strachey (Ed. & Trans.), Standard Edition (Vol. 7, pp. 125–245). London: Hogarth Press.
- Kernberg, O. F. (1982). Aggression in Personality Disorders and Perversions. New Haven: Yale University Press.
- McDevitt, J. B. (1983). The Emergence of Hostile Aggression and Its Defensive and Adaptive Modifications During the Separation-Individuation Process. Journal of the American Psychoanalytic Association, 31(S1), 273-300.
- Parens, H. (1979). The Development of Aggression in Early Childhood. Northvale, NJ: Jason Aronson.
- Rapaport, D. (1960). The Structure of Psychoanalytic Theory: A Systematizing Attempt. Psychological Issues, 2(2), 1-158.
- Stechler, G., & Halton, A. (1987). The Emergence of Assertiveness and Aggressive Behavior During Infancy. Journal of the American Psychoanalytic Association, 35(4), 821-838.
دیدگاهتان را بنویسید