فروید و نظریه روابط ابژه

چرا هنوز باید از فروید آغاز کرد؟
در بررسی تاریخچهی روانکاوی و نظریههای روابط ابژه، هیچ نقطهی شروعی بهاندازهی فروید ضروری، جدالبرانگیز، و تأثیرگذار نیست. گرچه فروید بهصورت مستقیم نظریهای تحت عنوان «روابط ابژه» تدوین نکرد، اما بذرهای اصلی این رویکرد، عمیقاً در آثار اولیهی او کاشته شد؛ مفاهیمی چون «نارسیسیسم اولیه»، «عشق ابژهای»، «انتقال» و «درونفکنی»، ساختارهای بنیادینی را شکل دادند که روانکاوان پس از او، چه در موافقت و چه در نقد، به آنها بازگشتند.
مفاهیم فرویدی مرتبط با روابط ابژه
یکی از مفاهیم کلیدی در نظریهی فروید، تمایز میان دو نوع جهتگیری لیبیدویی است: نخست، نارسیسیسم اولیه که در آن نوزاد هنوز تمایزی میان خود و جهان قائل نیست و تمام انرژی لیبیدویی به سوی خود معطوف است؛ دوم، عشق ابژهای که در آن کودک شروع به جهتگیری لیبیدویی بهسوی ابژههای بیرونی میکند (Freud, 1914). این تغییر مسیر لیبیدو، زیربنای اصلی بسیاری از نظریههای روابط ابژه در قرن بیستم را شکل داد.
مفهوم انتقال (Transference) نیز یکی از بنیادینترین ایدههایی است که فروید کشف کرد و بعدها در نظریهی روابط ابژه اهمیت فراوان یافت. در فرآیند انتقال، بیمار احساسات، انتظارات، و فانتزیهایی را که در رابطه با ابژههای اولیه (بهویژه والدین) تجربه کرده، به درمانگر منتقل میکند. فروید این پدیده را نخستین بار در مورد دورا مشاهده کرد و آن را بهمثابهی راهی برای دسترسی به ضمیر ناهشیار تلقی کرد (Freud, 1905).
ساختار روان (Id, Ego, Superego) در نظریهی فروید، هرچند در ظاهر ساختاری خشک و طبقاتی دارد، اما درواقع مبتنی بر تعامل پیچیدهی ابژههای درونیشده با نیروهای غریزی و اجتماعی است. بهویژه «فرامن» (superego) بهعنوان نتیجهی درونفکنی والدین و ارزشهای آنها، از مهمترین اجزای نظری روابط ابژه بهشمار میرود.
رابطه در دیدگاه فرویدی
برخلاف روانکاوان روابط ابژه، فروید عمدتاً به انگیزههای درونی و کشمکشهای غریزی اهمیت میداد تا به روابط واقعی با دیگران. بااینحال، حتی در نظریهی او نیز «ابژه» نقشی تعیینکننده دارد. در واقع، فروید «رابطه» را در چارچوب ارضای غرایز یا ناکامی در ارضای آنها میفهمید. برای مثال، در نظریهی عقدهی ادیپ، کودک میان میل به تصاحب والد غیرهمجنس و رقابت با والد همجنس قرار میگیرد، که همین مثلث رابطهای بعدها بهشدت مورد توجه روابط ابژه قرار گرفت.
در همین زمینه، سنت کلر در کتاب درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود تأکید میکند:
«Freud did not describe the internal world of object representations as later theorists did. Yet, the seeds of that development are present in his concepts of introjection, identification, and superego formation.» (St. Clair, 2004, p. 7)
نقد فروید از منظر نظریه روابط ابژه
نخستین نقد عمدهای که نظریهپردازان روابط ابژه به فروید وارد کردند، مربوط به «غریزهمحور بودن» نظریهی اوست. برای مثال، فیربرن استدلال میکند که نوزاد به دنبال رابطه با ابژه است، نه صرفاً تخلیهی تنشهای غریزی. در نگاه فیربرن، «رابطه با ابژه» خود انگیزهای بنیادی است، نه وسیلهای برای ارضای سائقها. به همین دلیل، نظریهپردازانی چون وینیکات، کلاین، و کوهوت، تلاش کردند مدل انگیزشی روان را از مدل سائقمحور فروید به مدل رابطهمحور تغییر دهند.
از سوی دیگر، فقدان توجه کافی به محیط واقعی و رابطه با مراقبان اولیه، محدودیتی دیگر در نظریهی فروید محسوب میشود. سنتکلر یادآور میشود که:
«For Freud, the mother is primarily a source of drive gratification, not a person in her own right.» (St. Clair, 2004, p. 8)
یافتههای بالینی روانکاوان بعدی نشان داد که کیفیت رابطهی واقعی با مراقب، و نه فقط فانتزیهای درونی، تأثیر عمیقی در ساختار روان دارد. برای مثال، وینیکات مفهوم «مادر بهقدر کافی خوب» را جایگزین مادر فرویدی بهمثابهی منبع ارضا کرد.
سهم ماندگار فروید در روابط ابژه
با وجود نقدهای گسترده، هیچکدام از روانکاوان بعدی نتوانستند از فروید عبور کنند، بلکه هر یک به نحوی با او وارد گفتوگو شدند. حتی آنجا که نظریهپردازان بهوضوح از فروید فاصله گرفتند (مانند کلاین یا کوهوت)، همچنان مفاهیم اولیهی او چون انتقال، واپسرانی، ساختار نهاد و من و فرامن، و نقش فانتزیهای ناهشیار، در دل نظریههای آنان باقی مانده است.
به نقل از مایکل سنت کلر در کتاب درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود آمده است :
«Freud must be understood as the necessary departure point. All object relations theories begin by redefining or reacting to Freud’s original formulations.» (St. Clair, 2004, p. 5)
شاید فروید نظریهپرداز روابط ابژه بهمعنای دقیق کلمه نباشد، اما بدون فهم نظریهی او، نمیتوان هیچکدام از روانکاوان پس از او را فهمید. او زبان، ابزار مفهومی، و پرسشهای بنیادی را برای تمام روانکاوان پس از خود باقی گذاشت. ردپای او، چه در نگاه منتقدانهی فیربرن و چه در تحلیل دقیق انتقال توسط وینیکات، همچنان در تار و پود روانکاوی باقی مانده است.
در مسیر نگارش زندگینامه و نظریات کلاین، فیربرن، و دیگران، فروید همان نقطهی آغاز اجباری و گریزناپذیر است.
منابع (References):
- Freud, S. (1905). Fragment of an Analysis of a Case of Hysteria (Dora). In: The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Vol. 7. London: Hogarth Press.
- Freud, S. (1914). On Narcissism: An Introduction. In: The Standard Edition, Vol. 14. London: Hogarth Press.
- St. Clair, M. (2004). Object Relations and Self Psychology: An Introduction (4th ed.). Belmont, CA: Thomson Brooks/Cole.
دیدگاهتان را بنویسید