انگیزش در تئوری روانکاوی

انگیزش در نظریه روانکاوی به چه معنا است؟
نظریههای انگیزش در روانکاوی طی یک قرن بحثوجدل شکل گرفتهاند که با طرح اولیه فروید تحت عنوان «سائقهای غریزی» – که خود نظریهای درباره انگیزش بود – آغاز شد. این پیشنهادات مورد بحث، میراثی از مخالفتهای درونی و اصلاحات مهم برجای گذاشتهاند، همه اینها در بستری از تداوم نظری. این تداوم به روانکاوی هویت میبخشد، اصلاحات گسترده به آن وسعت میدهد، و مخالفتهای مستمر محرکی برای رشد نظری مداوم آن هستند.
هیچجا این سهگانه – تداوم، اصلاح و بحث مداوم – آشکارتر از دیدگاه روانکاوی درباره نیروهای محرکه زندگی روانی نیست. «نیروهای محرکه زندگی روانی» – که در تفکر، عاطفه و رفتار بیان میشوند – هم موضوع اصلی این فصل (انگیزش) و هم موضوع اصلی خود روانکاوی (زندگی روانی و مشتقات آن) را تعریف میکنند. اگرچه فرآیندهای زیستی، فرآیندهای بینفردی و نیروهای فرهنگی همه بر انسان تأثیر عمیقی دارند، اما بازنمایی و فعالیت آنها در زندگی روانی فردی است که در قلب نظریهپردازی، گردآوری دادهها و فرآیند بالینی روانکاوی قرار دارد.
اصلاحات تدریجی ایدههای روانکاوی، نشانگر وضعیت روانکاوی به عنوان یک فعالیت مبتنی بر شواهد تجربی است، و این دیدگاه اصلاحشده است که در اینجا به تفصیل شرح داده خواهد شد. تمرکز بر نظریه روانکاوی معاصر درباره انگیزش خواهد بود – نظریهای که در صورت نیاز از تاریخ روانکاوی برای گسترش درک و برجستهسازی تکامل این نظریه بهره میبرد.
برخی بحثها نیز به تاریخچه فردی انسان اختصاص خواهد یافت، زیرا صرفنظر از ماهیت پایههای تکاملی و زیستی اولیه انگیزشهای انسانی – که قطعاً مرکزی هستند – شکلهای نهایی آنها نتیجه فرآیندهای شکلدهی پیچیده و شخصیسازیشدهای است که برای وقوع به زمان نیاز دارند؛ این زمان در تاریخچههای منحصر به فرد زندگی افراد فراهم میشود. بنابراین، تمرکز کلی بر این خواهد بود که وضعیت انگیزشی چگونه در طول زمان تکامل مییابد – هم در انسانها به طور کلی و هم در افراد به طور خاص.
برای تعریف ساده قلمرو (انگیزش) این فصل: وقتی به نظر میرسد رفتار (از جمله تفکر) حول اهداف خاصی از فرد پایدار و سازمانیافته است، آن را دارای انگیزه در نظر میگیریم. این عوامل پایدارکننده و سازماندهنده انگیزش از دیدگاه روانکاوی امروز چه هستند؟
انگیزش در تاریخ تحول نظریه روانکاوی
هاینز هارتمن (۱۹۳۹/۱۹۵۸) تلاش کرد تا روانکاوی فروید را به «روانشناسی عمومی» گسترش دهد. مقصود او از این اصطلاح، روانشناسی ای بود که بر عملکردهای ایگو تمرکز دارد، از جمله سازگاری با محیط بیرونی، ابزارهای ذاتی این سازگاری (تفکر، حافظه، ادراک، حرکت و عاطفه) و قلمرو «عاری از تعارض» زندگی روانی انسان. این مفاهیم، مکمل تمرکز روانکاوی بر سائق های غریزی و تعارضات درونی هستند. امروزه، در بحث درباره انگیزش در چارچوب یک روانشناسی عمومی ذهن، نه تنها باید عملکرد ایگو و سازگاری را در نظر گرفت، بلکه باید به حوزه های دیگری نیز توجه کرد که شامل عملکردهای عاطفی شدید و اغلب تعارض آمیز فراتر از نیروهای غریزی هستند، مانند روابط ابژه و روانشناسی خود (سلف)، و همچنین عملکرد ایگو.
فروید در پی تدوین یک نظریه کلان درباره ذهن بود که در آن برخی انگیزه ها جایگاه برتری داشتند. اما امروزه، به نظر میرسد احتیاط بیشتری در پیگیری چنین نظریه های گستردهای لازم باشد. انگیزه هایی که در اینجا توصیف میشوند، بخشی از یک نظریه «عملی» ذهن هستند، به این معنا که از مشاهدات بالینی سرچشمه میگیرند. شاید روزی یک نظریه کلان بتواند همه آنها را در بر گیرد، یا شاید صرفاً جنبههای افزودنی به ظرفیتهای انسانی باشند.
با این حال، یک نکته باید به صراحت بیان شود: انگیزه های مطرح شده در اینجا بازتاب دهنده تاریخ تحول نظریه روانکاوی هستند. برای دهه ها، و حداقل تا دو سوم اول قرن بیستم، تفکر روانکاوی در ایالات متحده تحت سلطه «نظریه ساختاری» فروید بود؛ یعنی این ایده که ذهن را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: اید (مرکز سائق ها)، ایگو (مرکز دفاع ها) و سوپرایگو (مرکز وجدان) که در مجموع اغلب به عنوان «روانشناسی ایگو» شناخته میشد. بحث حاضر درباره انگیزش در رابطه با سائق ها و در برخی موارد در ارتباط با ایگو، بازتاب همین چارچوب نظری است. اما در آخرین سوم قرن بیستم، پارادایم نظری «روابط موضوعی» یا روابط شئ به جایگاهی دست یافت که حداقل با روانشناسی ایگو و نظریه ساختاری برابری میکرد. این پارادایم بر روابط بین افراد و شیوه های متمایز عملکرد این روابط در ذهن انسان تمرکز دارد و بهراحتی به دغدغه های مربوط به «خود» بهعنوان یک کل گسترش مییابد، نه صرفاً بهعنوان عرصه تعارضات سائق-دفاع-سوپرایگو. انگیزههای مرتبط با این حوزه های عملکرد روانی نیز به همان اندازه در ادامه این بحث مورد توجه قرار میگیرند.
چند نکته درباره انگیزش در روانکاوی:
۱. همه روانکاوان لزوماً با تمامی مطالب ارائه شده موافق نیستند، اگرچه انگیزه های مطرح شده در تفکر گروه های مهمی از تحلیلگران جایگاه محوری دارند.
۲. این انگیزه ها از نظر اهمیت برای همه روانکاوان یکسان نیستند، و قصد من این نیست که چنین برابری را القا کنم؛ هر یک از آنها ممکن است در افراد مختلف یا حتی در یک فرد در زمانهای مختلف نقش پررنگتری داشته باشند (Pine 1990).
۳. دسته بندی های ارائه شده برای بررسی این انگیزه ها کاملاً مجزا نیستند و در واقع با هم همپوشانی دارند. حداقل، این گروه بندی ها برای اهداف توضیحی مفیدند، اما همچنین شکافهای موجود در نظریه های گذشته را آشکار کرده و نشان میدهند که چگونه این شکافها پر شده اند.
انگیزش در روابط شی به چه معنی است ؟
اصطلاح «روابط موضوعی» سابقهای تاریخی دارد. فروید در ابتدا «موضوع» را بهعنوان آن چیزی در نظر میگرفت که سائق لیبیدینال از طریق آن ارضا میشد. از آنجا که این «چیز» میتوانست یک شخص (مثلاً مادر)، بخشی از یک شخص (مثلاً پستان مادر یا شست کودک)، یا یک شیء بیجان (مثلاً عروسک خرس برای یک کودک یا چرم سیاه برای یک فتیشیست) باشد، اصطلاح «موضوع» مناسب به نظر میرسید.
بعدها، زمانی که روابط انسانی اولیه شروع به کسب اهمیت در نظریهپردازی روانکاوی کردند (این روابط همواره در کار بالینی روانکاوی اهمیت داشتند)، با این حال اصطلاح «روابط موضوعی» حفظ شد. اما این اصطلاح بههیچوجه بهمنظور شیءسازی یا زدودن جنبه انسانی از این روابط نیست، بلکه صرفاً بازماندهای تاریخی است که به دلیل سابقه نظری و کاربردی در روانکاوی همچنان مورد استفاده قرار میگیرد.
این اصطلاحشناسی خاص روانکاوی، اگرچه ممکن است در نگاه اول فنی و غیرشخصی به نظر برسد، در واقع اشاره به عمیقترین و پراحساسترین روابط انسانی دارد که پایههای رشد روانی و شکلگیری شخصیت را تشکیل میدهند. درک این روابط و انگیزههای نهفته در آنها، کلیدی برای فهم بسیاری از فرآیندهای ناهشیار است که رفتار و تجربیات انسان را هدایت میکنند.
انگیزش در عملکرد ایگو
اصطلاح ایگو (ego) در روانکاوی به مفهومی خاص اشاره دارد و معادل کل شخصیت نیست. این عبارت چکیدهای است برای توصیف آن جنبههایی از عملکرد فرد که با سازگاری، آزمون واقعیت و مکانیسمهای دفاعی مرتبط هستند. اگرچه اصطلاح «دفاع» در ابتدا به مقابله با سائقهای غریزی اشاره داشت، اما میتوان آن را به تمام حوزههای تعارضآمیز عملکرد فرد یا عواطف منفی دردناکی که نیاز به مدیریت درونروانی دارند («دفاع در برابر آنها») تعمیم داد.
به عنوان مثال، آنا فروید (1936/1966) از «دفاع در برابر عواطف» سخن گفت و مودل (1984) از «دفاع در برابر روابط موضوعی» نام برد. همانطور که روابط موضوعی به دلیل موقعیت تکاملی ما (عدم سازگاری کامل از بدو تولد و وابستگی طولانیمدت به دیگران) در زندگی انسان اهمیت بنیادین دارند، عملکرد ایگو نیز بازتاب جایگاه تکاملی ماست.
هرچند انسانها به طور کامل پیشسازگار شده نیستند، اما هیچ موجودی از نظر تکاملی بدون حداقل میزان معینی از پیشسازگاری بقا نمییابد. ظرفیتهای ذاتی برای سازگاری، از دو طریق عمده اهمیت انگیزشی پیدا میکنند (که در اینجا تحت عنوان تمرین تواناییها و علامت اضطراب بررسی خواهند شد). همچنین سازگاریهای حاصل از این فرآیندها، به نوبه خود نیروی انگیزشی سومی ایجاد میکنند (که در اینجا به عنوان مقاومت در برابر تغییر مورد بحث قرار خواهد گرفت).
سه جنبه انگیزشی عملکرد ایگو:
-
تمرین تواناییها (Exercise of Capacities):
-
انسانها انگیزه ذاتی برای به کارگیری و گسترش ظرفیتهای شناختی و هیجانی خود دارند
-
این نیاز ریشه در لذت ناشی از تسلط و شایستگی دارد
-
نمونه بالینی: تمایل بیماران برای بازسازی الگوهای رفتاری آشنا حتی وقتی ناکارآمد هستند
-
-
علامت اضطراب (Anxiety Signal):
-
سیستم ایگو به محرکهای تهدیدکننده با تولید اضطراب پاسخ میدهد
-
این مکانیسم انگیزشی محافظتی، فرد را به اقدام دفاعی وامیدارد
-
تحول نظری: از اضطراب به عنوان نشانه تعارض درونی تا اضطراب جدایی در روابط موضوعی
-
-
مقاومت در برابر تغییر (Resistance to Change):
-
حتی تغییرات مثبت میتوانند به دلیل آشفتگی در تعادل روانی موجود، اضطرابآور باشند
-
این مقاومت انگیزشی، عملکردی محافظتی دارد اما میتواند به مانعی برای رشد تبدیل شود
-
پیامدهای درمانی: درک این مقاومت به عنوان بخشی از فرآیند درمان، نه مانعی بر سر راه آن
-
در حالی که فروید کلاسیک ایگو را عمدتاً در نقش اجرایی (مدیریت تعارض بین نهاد و فرامن) میدید، نظریهپردازان بعدی مانند هاینز هارتمن بر جنبههای سازشی و مستقل از تعارض آن تأکید کردند. این تحول منجر به درک امروزی ما از ایگو به عنوان سیستمی پویا شده است که هم تحت تأثیر تعارضات است و هم ظرفیتهای خودمختار برای یادگیری و سازگاری دارد.
کاربرد بالینی:
درک این ابعاد انگیزشی به درمانگر کمک میکند تا:
-
مقاومت بیمار را به عنوان بخشی طبیعی از فرآیند تغییر ببیند
-
منابع سازشی بیمار را شناسایی و تقویت کند
-
بین اضطرابهای تکاملی و اضطرابهای آسیبشناختی تمایز قائل شود.
منابع :
Freud S: The ego and the id (1923), in Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Vol 19. Translated and edited by Strachey J. London, Hogarth Press, 1961, pp 12–66
Hartmann H: Ego Psychology and the Problem of Adaptation (1939). Translated by Rapaport D. New York, International Universities Press, 1958
این مقاله توسط گروه سایکوداک ترجمه شده است.
دیدگاهتان را بنویسید