درباره ی زیگموند فروید

زیگموند فروید؛ بنیانگذار روانکاوی
Sigmund Freud (زیگموند فروید)، پدر روانکاوی و یکی از اثرگذارترین چهرههای تاریخ روانشناسی و فرهنگ غرب بود. نظریههای انقلابی او درباره ساختار و عملکرد ذهن انسان، نه تنها رواندرمانی بلکه فلسفه، ادبیات و علوم انسانی را نیز دگرگون کرد.
زندگینامه فروید
زیگموند فروید در ۶ می سال ۱۸۵۶ در شهری از امپراتوری اتریش-مجارستان (امروزه در جمهوری چک) به دنیا آمد. خانوادهاش یهودی بودند و در سهسالگی او به وین مهاجرت کردند. فروید در دوران تحصیل استعداد فوقالعادهای در ادبیات، زبانها و هنر از خود نشان داد؛ علاقهای که بعدها به شکلگیری نظریههایش درباره ذهن انسان کمک شایانی کرد.
او پزشکی را در دانشگاه وین آموخت و بهویژه به نورولوژی و آسیبشناسی اعصاب علاقهمند شد. در سال ۱۸۸۵، برای مطالعه نزد ژان-مارتین شارکو، عصب شناس برجسته فرانسوی، به بیمارستان سالپتریر پاریس رفت. تأثیر دیدگاههای شارکو درباره هیستری و هیپنوتیزم بر فروید بسیار عمیق بود و همین مطالعات زمینهساز تولد روانکاوی شد.
در جریان جنگ جهانی اول، فروید با سربازان دچار اختلال روانی پس از جنگ مواجه شد که بر نظریههایش تأثیر گذاشت. در ۱۹۲۰، همزمان با مرگ دلخراش دخترش سوفی، اثر مهمی بهنام «فراتر از اصل لذت» منتشر کرد. در این اثر، او نظریه جدیدی درباره رانه مرگ (تاناتوس) در مقابل رانه زندگی (اروس) ارائه کرد که بعدها بر ایده های اندیشمندانی چون ژاک لاکان و ملانی کلاین تأثیر گذاشت. در سالهای پایانی عمرش، کتابهای «موسی و یکتاپرستی» و «طرح کلی روانکاوی» را نوشت.
موسی و یکتاپرستی (1929) که آخرین اثر مهم فروید است یک سال پس از حمله هیتلر به اتریش منتشر شد. پس از آن در پی تحولات سیاسی فروید مجبور شد به انگلستان فرار کند. کتاب های فروید جزو اولین کتاب هایی بودند که به عنوان بازمانده های علمی یهودیان در زمان تسلط نازیها بر آلمان سوزانده شدند. با قدرتگیری نازیها و سوزاندن آثار فروید در ۱۹۳۳، خطر برای یهودیان افزایش یافت. در ۱۹۳۸، پس از اشغال اتریش توسط آلمان، فروید به همراه دخترش آنا فروید به لندن مهاجرت کرد.
فروید در سپتامبر ۱۹۳۹، کمی پس از آغاز جنگ جهانی دوم، در پی پیشرفت سرطان و با درخواست خودش، با تزریق مرفین توسط پزشکش درگذشت.
پیدایش روانکاوی
فروید با همکاری ژوزف برویر، روش درمانی تازهای ابداع کرد که بر گفتن آزادانه افکار، رویاها و خاطرات توسط بیمار و تحلیل آنها مبتنی بود؛ فرآیندی که بعدها «تداعی آزاد» نام گرفت. نتیجه کار آنها در کتاب «مطالعاتی درباره هیستری» (۱۸۹۵) منتشر شد، جایی که نظریه نمادینبودن علائم هیستری به عنوان بازنمایی خاطرات آسیبزا، بهویژه با محتوای جنسی، معرفی شد.
در سال ۱۸۹۶، فروید اصطلاح روانکاوی (psychoanalysis) را ابداع کرد. یک سال بعد، برای نخستین بار به تحلیل روانی خود پرداخت تا نظریههایش را آزمون کند و به خودآگاهی برسد؛ اقدامی بیسابقه که شالوده بسیاری از نظریههای بعدی او شد.
فروید در سال ۱۸۹۹ شاهکار خود «تاویل رویا» را منتشر کرد و در آن، رویا را بهمنزله تحقق تمایلات سرکوبشده معرفی کرد. او رویا را شاهراه شناخت فعالیتهای ناخودآگاه ذهن میدانست. در همین اثر، برای نخستینبار مدل توپوگرافیک ذهن (هشیار، پیش هشیار، ناهشیار) و مفهوم مشهور عقده اُدیپ را معرفی کرد.
فروید بین سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۵ آثار مهم دیگری مانند «آسیبشناسی روانی زندگی روزمره» (که ایده لغزشهای فرویدی را مطرح میکند) و «سه رساله درباره تئوری میل جنسی» را نوشت که در آنها به تبیین رشد روانجنسی در دوران کودکی پرداخت. فروید مفهوم سکسوالیته را فراتر از کاربرد عمومی آن در سطح جامعه علمی گسترش داد و آن را در مجموعه ای از تکانه ها در نواحی شهوتزا کودک در اوایل سالهای کودکی شرح داد. فروید گفت که غرایز هدف و موضوع دارند او با تمایز بین هدف غریزه جنسی و موضوع غریزه جنسی (هرآنچه که جذابیت را بر میانگیزد)، مجموعهای از رفتارهای جنسی ایجاد شده را شرح داده است. فروید به این نتیجه رسید که سکسوالیته که از ابتدای زندگی فرد شروع میشود، در طول رشد و زندگی او به ارضای خود اصرار میورزد و این سکسوالیته مدام در معرض ناهنجارشدن است.
مهمترین کتاب فروید: تأویل رویا
فروید در اثری که اغلب از آن بهعنوان مهمترین و بنیادینترین کتاب او یاد میشود، یعنی تأویل رؤیاها (منتشرشده در سال ۱۸۹۹، اما با تاریخ رسمی 1900 برای برجستهکردن جایگاه تاریخیاش)، دیدگاههای خود درباره رؤیا و نقش آن در روان انسان را تدوین کرد. در این کتاب، او با ترکیب نمونههایی از رؤیاهای شخصی خود و رؤیاهای مراجعانش، کوشید اثبات کند که رؤیا نه صرفاً پدیدهای زودگذر و بیاهمیت، بلکه بخشی مهم از سازمان روانی انسان است.
او معتقد بود روان انرژیای پویا و سیال دارد که عمدتاً تحت سلطهی لیبیدو عمل میکند؛ نیرویی روانی که بهطور عمده (اما نه صرفاً) با کششهای جنسی مرتبط است. این انرژی، اگر امکان تخلیهی مستقیم از طریق کنشهای بیرونی نداشته باشد، راههای ذهنی را برای ابراز خود میجوید. از نظر فروید، رؤیاها شکلی از این تخلیه روانی هستند؛ ابزاری برای رسیدن خیالی به خواستههایی که در بیداری امکان تحقق ندارند. حتی رؤیاهایی که با اضطراب همراهاند، در نهایت، بازتاب آرزوهایی هستند که از مسیرهای غیرمستقیم، راهی برای بروز یافتهاند.
رؤیا در نگاه فروید، نوعی بیان نمادین و تغییر شکلیافتهی میل است. همانطور که علائم رواننژندانه نتیجهی سازش میان خواستههای ناهشیار و موانع بیرونیاند، رؤیا نیز حاصل فرایندی است که در آن آرزویی پنهان، با عبور از فیلتر سانسور ذهن، بهشکلی پوشیده بروز میکند. در خواب، فشار این سانسور کاهش مییابد، اما همچنان تا حدی پابرجاست. بنابراین، محتوای رؤیا را نمیتوان بهصورت سطحی درک کرد؛ بلکه نیازمند رمزگشایی و تحلیل است.
فروید تأویل رؤیاها را نه صرفاً شرح رؤیا، بلکه کوششی هرمنوتیکی برای برملاکردن سازوکارهای پنهان روان در رؤیا میدانست. آنچه ما از رؤیا به یاد میآوریم و بازگو میکنیم، تنها محتوای آشکار است؛ لایهای سطحی که بر معنای نهفته آن، محتوای پنهان، سایه انداخته است. رؤیاها از منطق خطی و انسجام زمانی تبعیت نمیکنند، چرا که عناصر روزمره را با تمایلات عمیق، اغلب کودکانه، درمیآمیزند. اما فروید نشان داد که میتوان این آشفتگی ظاهری را از طریق تحلیل چهار فرایند اصلی در عمل رؤیا، رمزگشایی کرد.
نخستین فرایند، تراکم (Condensation) است: تلفیق چند معنا، تصویر یا مفهوم در یک عنصر منفرد. این ویژگی نشاندهندهی خاصیت بنیادین روان، یعنی چندلایگی و تأیید مضاعف معناست. دوم، جابجایی (Displacement) است که در آن، کانون توجه رؤیا از میل اصلی به عنصر ظاهراً بیاهمیتتری منتقل میشود؛ عملی که موجب میشود محتوای رؤیا غیرمستقیم و گمراهکننده باشد. در این فرایند، جایگزینی نمادین مانند ظاهر شدن پادشاه بهجای پدر رخ میدهد.
فرایند سوم، بازنمایی (Representation) است که طی آن، اندیشههای انتزاعی به تصاویری ملموس بدل میشوند. در نتیجه، تحلیل رؤیا مستلزم تبدیل این تصاویر به زبان مفهومی از طریق تداعی آزاد است. در نهایت، بازنگری ثانویه (Secondary Revision) به کمک میآید تا اجزای پراکندهی رؤیا را به ساختاری منسجم و قابل روایت تبدیل کند. این فرایند، بهنوعی بازسازی رؤیاست تا آن را برای آگاهی قابل درک سازد.
در مجموع، تأویل رؤیا تلاشی برای معکوسکردن فرایند رؤیا و بازیابی پیامهای پنهان در دل تصاویر آن است. از خلال رمزگشایی رؤیا، روانکاو میکوشد از محتوای آشکار عبور کرده، به امیال ناهشیاری برسد که از سانسور روان عبور کردهاند و در لباسی تازه ظاهر شدهاند.
ساختار جدید روان؛ اید، ایگو، سوپرایگو
در ۱۹۲۳، فروید مقاله مشهور «ایگو و اید» را منتشر کرد و در آن، مدل ساختاری ذهن شامل اید(Id)، ایگو(Ego) و سوپرایگو (Superego) را جایگزین مدل قبلی کرد. در همین سال به سرطان فک مبتلا شد که در نهایت سبب مرگش شد.
فروید در دو نوشته مهم خود، یعنی «فراتر از اصل لذت» (1920) و «ایگو و اید» (1923)، کوشید تا پیوند میان دو مدل نظری متفاوتی را که برای تبیین ساختار روان ارائه داده بود، روشن کند: یکی تقسیمبندی پیشین او که ذهن را به سه سطح ناهشیار، نیمههشیار و هشیار تقسیم میکرد، و دیگری، چارچوب بعدی که در آن ساختار روان از سه بخش اید، ایگو و سوپرایگو تشکیل میشود.
در این مدل ساختاری، اید (Id) به منزله سرچشمه ابتداییترین تمایلات و خواستههای غریزی معرفی میشود. این بخش از روان از بدو تولد فعال است و هدف آن دستیابی بیواسطه به لذت از طریق کاهش تنش و تخلیه انرژی روانی است. اید از منطق، واقعیت یا ارزیابی پیامدها پیروی نمیکند و در برابر الزامات جهان بیرونی مقاومت میورزد. رفتار اید تحت تأثیر آنچه فروید فرآیند نخستین نامید، هدایت میشود؛ سازوکاری که به صورت مستقیم و بیواسطه، امیال بدنی را بیان میکند.
با رشد نوزاد و تجربه ناگزیر ناکامی در رسیدن به ارضای آنی، ذهن به تدریج با واقعیت خارجی مواجه میشود و یاد میگیرد تا میان خواستهها و شرایط موجود نوعی تعادل برقرار کند. این فرایند به پیدایش ایگو (ego) میانجامد؛ بخشی از روان که به گفته فروید، از اصل واقعیت تبعیت میکند و در مقابل اصل لذتی که بر اید حاکم است، عمل مینماید.
ایگو وظیفه دارد خواستههای ناهشیار اید را با در نظر گرفتن واقعیات بیرونی و مصالح فرد، مدیریت کند. برای انجام این کار، ایگو به تدریج به مجموعهای از ابزارهای روانی دست مییابد که فروید آنها را مکانیسمهای دفاعی نامید. واپسرانی، به عنوان پایهایترین این مکانیسمها، نقش کلیدی در مهار تعارضهای درونی دارد. افزون بر آن، فروید مکانیسمهای دفاعی دیگری همچون واکنش معکوس، جداسازی، خنثیسازی، انکار، جابجایی و عقلانیسازی را نیز مطرح کرد؛ شیوههایی که به ایگو امکان میدهند با تعارضات روانی ناشی از امیال ارضانشده یا اضطراب مقابله کند و تعادل نسبی ذهنی را حفظ نماید.
آخرین بخش از ساختار سهگانه روان در نظریه فروید، سوپرایگو (superego) است؛ عنصری که بهتدریج و در پی درونیسازی ارزشهای اخلاقی و فرهنگی جامعه پدید میآید. این درونیسازی، عمدتاً از مسیر همانندسازی کودک با والدین، بهویژه در خلال حلوفصل تعارضات عقده ادیپ، شکل میگیرد. سوپرایگو تنها تا حدی در سطح هشیار تجربه میشود و بخش بزرگی از عملکرد آن در ناهشیار باقی میماند. نکته قابل توجه آن است که برخی از جنبههای خشن و تنبیهگر سوپرایگو، وامگرفته از عناصر پرخاشگرانه درون اید هستند که پس از بازگشت به درون، علیه ایگو به کار میروند و منشأ احساس گناه میشوند.
با این حال، توان تنبیهی سوپرایگو تنها ناشی از پرخاشگری ناهشیار نیست؛ بلکه بخش عمدهای از آن از طریق جذب و تأیید هنجارهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی حاصل میشود. این دیدگاه، نشانهای روشن از فاصلهگیری روانکاوی از تبیینهای صرفاً زیستی یا فردگرایانه از روان است و بر اهمیت نیروهای فرهنگی و بینفردی در شکلگیری ذهن تأکید میورزد.
درک فروید از فرآیند نخستین، یعنی روش ناهشیار فعالیت ذهن، در طول حیات فکریاش دستخوش دگرگونی شد. او در ابتدا دو نوع رانه متمایز را در روان قائل بود: یکی رانهی لیبیدویی که هدف آن کسب لذت جنسی است و دیگری رانهی خودـحفاظتی که با هدف بقا و حفظ فرد عمل میکند. اما در سال 1914، هنگام پژوهش در باب نارسیسیزم، فروید به این نتیجه رسید که رانهی دوم را میتوان نوعی جلوه از رانهی لیبیدویی دانست؛ دیدگاهی که بهتدریج او را به بازنگری در نظریه دوگانهاش واداشت.
با نارضایتی از تبیینهای بیش از حد یکسویه، فروید در جستجوی چارچوبی بود که تنشهای بنیادین روان را به شکلی ریشهایتر توضیح دهد. او در نهایت به این فرض جسورانه رسید که روان انسانی، نهتنها بهسوی افزایش لذت یا حفظ بقا گرایش دارد، بلکه در عمق خود، تمایلی واپسگرایانه به بازگشت به وضعیت آرام و بیتنش اولیه نیز وجود دارد؛ حالتی شبیه به مرگ یا فقدان کامل تحریک. او این گرایش را اصل نیروانا نامید، و رانهای که آن را پشتیبانی میکند، به عنوان غریزه مرگ یا تاناتوس معرفی شد. در برابر آن، رانهی حیاتمحور یا اروس قرار دارد که نیروهای سازنده، زاینده و پیونددهنده روان را سامان میدهد. تاناتوس، از این پس، جایگزین رانه خودـحفاظتی در مدل دوگانه فروید شد و تنشزدایی بنیادین روان را بر محور تقابل میان نیروهای زندگی و مرگ تبیین کرد.
شروع جنبش های روانکاوی با فروید
با وجود آنکه دیدگاههای فروید در دوران خود برای بسیاری از همعصرانش در وین جنبهای بحثبرانگیز و حتی توهینآمیز داشت، اما از اوایل قرن بیستم، نظریههای او توانستند توجه گروهی از پژوهشگران و پزشکان بینالمللی را جلب کنند. در سال ۱۹۰۲، فروید محفلی را در اتاق انتظار مطبش تشکیل داد که بعدها به نقطهی آغاز یک جنبش فکری بزرگ تبدیل شد. این جلسات هفتگی که ابتدا با عنوان «محفل چهارشنبه» شناخته میشد، میزبان شماری از چهرههایی شد که بعدها هر یک در تاریخ روانکاوی نقش مهمی ایفا کردند. افرادی چون آلفرد آدلر و ویلهلم استکل از اعضای ثابت این محفل بودند و اغلب همراه میهمانانی چون شاندور فرنتسی، کارل گوستاو یونگ، اتو رنک، ارنست جونز، مکس ایتینگون و آبراهام بریل در بحثها شرکت میکردند.
این جمع تا سال ۱۹۰۸ گسترش یافت و نام رسمی «انجمن روانکاوی وین» به خود گرفت. در همان سال، نخستین همایش بینالمللی روانکاوی در شهر زالتسبورگ برگزار شد و سپس، اولین شعبهی این انجمن در برلین تأسیس گردید. نقطهی عطف دیگر در سال ۱۹۰۹ رقم خورد، زمانی که فروید به همراه یونگ و فرنتسی سفری علمی به دانشگاه کلارک در ایالات متحده انجام دادند. سخنرانیهای فروید در این رویداد، بعدها تحت عنوان منشا و توسعه روانکاوی منتشر شد؛ کتابی که نخستین تلاش او برای ارائهی یک چشمانداز عمومی از روانکاوی به شمار میرود.
در کنار این فعالیتها، فروید با نگارش مجموعهای از مطالعات موردی تأثیرگذار، به ترویج گستردهتر مفاهیم خود پرداخت. پروندههایی چون «دورا» (۱۹۰۵)، «هانس کوچولو» (۱۹۰۹)، «موش-مرد» (۱۹۰۹)، تحلیل مورد «دکتر شربر» (۱۹۱۱)، و همچنین «گرگ-مرد» (۱۹۱۸) به نمونههایی کلاسیک در تاریخ روانکاوی تبدیل شدند و مخاطبان گستردهای را با روش تحلیلی او آشنا کردند.
روابط فروید با بسیاری از همکاران اولیهاش به جدایی و تضاد کشیده شد. اختلافات نظری و شخصی، زمینهساز گسستهایی شد که از جملهی آنها میتوان به قطع رابطه با آدلر در سال ۱۹۱۱ و یونگ در ۱۹۱۳ اشاره کرد. در دههی بعد نیز، پیوند او با فرنتسی، اتو رنک و ویلهلم رایش از هم گسست. اگرچه شاگرد وفاداری چون ارنست جونز تلاش زیادی کرد تا چهرهای یکدست و یکپارچه از فروید ارائه دهد، اما پژوهشهای بعدی ابعاد پیچیدهتر و مبهمتری از مناسبات درونی این مکتب را آشکار ساختند.
برخی منتقدان با نگاه انتقادی به این تاریخ پرکشمکش، استدلال کردهاند که روانکاوی در برخی دورهها بیشتر به ساختار یک فرقهی بسته شباهت داشته تا جامعهای علمی با فضای باز برای تبادل آزاد ایدهها. محدودیتهایی که پس از مرگ فروید در دسترسی به برخی از نوشتهها و اسناد او اعمال شد، این تصویر را تقویت کرد.
دیدگاهتان را بنویسید